شازدهكوچولو، روي سيارهاي بسيار دور با گل سرخش قهر كرده و به بهانة كشف سيارههاي ديگر، راه سفر در پيش ميگيرد. در مسيرش با انواعي از «آدمهاي بزرگ» عجيب و خارقالعاده، كه اغلب غيرقابل درك و پيچيده هستند، برخورد ميكند. او روي زمين با يك مار، گلها و به خصوص يك روباه، كه براي او رازي را فاش ميكند، آشنا ميشود، سپس به بيابان ميرسد و خلباني را ميبيند كه زير ساية بال هواپيمايش خوابيده است. ارتباطي به وجود ميآيد، دوستياي بين آنها برقرار ميشود و با هم ماجراهايي را تجربه ميكنند... اما ساعت جدايي فرا ميرسد و شازدهكوچولو به كمك مار به سيارهاش بازميگردد. خلبان كه از ناپديد شدن دوستش به شدت متاثر شده است، از تماشاگران ميخواهد اگر روزي با كودكي برخورد كردند كه خيلي زياد ميپرسد به او اطلاع دهند. اين نمايشنامه بر اساس قصة «شازده كوچولو» اثر «آنتوان دوسنت اگزوپري» و در سه پرده براي بچههاي هفت تا هفتاد و هفت ساله به نگارش درآمده است. اين اثر در سال 1349 به زبان فرانسه تنظيم و ترجمه شده و در خرداد ماه سال 1357 براي اولينبار به مناسبت «سال جهاني كودك» در آمفيتئاتر انجمن فرهنگي ايران و فرانسه در تهران، به زبان پارسي به روي صحنه رفته است.