دختري با نام «گريتلي»، اهل روستاي قلندروف، كشته ميشود و دستفروشي با نام «گونتن» خبر مرگ او را به پليس اطلاع ميدهد. با بازجوييهايي كه از دستفروش به عمل ميآيد؛ كارآگاه زبردستي با نام «ماتايي» متوجه ميشود كه او قاتل نيست؛ اما همكاران وي خلاف اين نظر را دارند. پس از چندي همكاران ماتايي به زور از گونتن اعتراف ميگيرند كه او قاتل است. در پي اين ماجرا گونتن در زندان خودكشي ميكند. يك روز يكي از دوستان گريتلي نزد ماتايي ميآيد و به او ميگويد كه گريتلي نقاشي قاتل خود را قبل از مرگ كشيده است. ماتايي نقاشي را به يك روانشناس نشان ميدهد و اطلاعاتي را از او دريافت ميكند. آنگاه به واسطة آن نقشهاي را طراحي ميكند تا بتواند قاتل اصلي را دستگير كند.