«گرگور زامسا» بازارياب است و از زمان ورشكستگي پدر، تنها متكفل مخارج خانواده به شمار ميآيد. او خوشوقت است از اين كه ميتواند با كار خود براي خواهرش ـ كه شيفتۀ موسيقي است ـ وسايل ادامۀ تمرين ويولون را فراهم آورد. گرگور در پايان شبي، آشفته از كابوسهاي هولناك به صورت حشرهاي غولآسا درميآيد؛ بيآن كه اين دگرگوني به كمترين شكلي روح تشنۀ نيكي و آكنده از مهربانياش را تغيير داده باشد. اما تغيير شكل وي انزجار خانوادهاش را برميانگيزد تا جايي كه مجبور ميشود، زير تخت خود خانه كند. او از اين پس زباله ميخورد و از نور گريزان ميشود، در حالي كه همه از او گريزانند. تنها پيرزن خدمتكار همچنان به او توجه ميكند. او سرانجام در مخفيگاه خويش آهستهآهسته رو به مرگ ميرود. مسخ، نخستين اثر مهم كافكاست كه مانند ديگر آثار وي در محيطي خردهبورژوا و درميان افرادي جريان مييابد كه همواره درگير نگراني فردا و غرق دلمشغوليهاي پيش پا افتادۀ كار يا سودشان هستند. كتابچۀ حاضر حاوي داستانهايي است از «فرانتس كافكا» ـ نويسندۀ قرن 19 و 20 آلمان ـ كه عناوين آنها عبارت است از: مسخ؛ در سرزمين محكومان؛ گزارشي به فرهنگستان؛ هنرمند گرسنگي؛ و لانه.