ديالتيك، پيش از آنكه روش باشد، تجربهاي است كه هگل، از راه آن از يك فكرت به فكرتي ديگر مي رسد. كار اصلي هگل، غلبه كردن بر رمانتيزم و عقلانيت بخشيدن به جزم مذهبي بوده و در عين حال توانسته كاري كند كه ناسازيها و حتي خود جنبه تراژيك جهان تماميت يافته، در مجموعهاي آزاد از زمان، كه عقلانيت و واقعيت سرانجام در آن بهم ميرسد، به اصطلاح از بين برود. انسان در فلسفه هگل، كه سلسله پيوستهاي از مفاهيم است، به نوعي شهود عارفانه و گرماي عاطفه بر ميخورد. او مبناي كار خود را، بر مشكلهاي اخلاقي و مذهبي گذاشته است. مطالعه آگاهي ناخشنود او، آگاهي به تناقضها است. اين آگاهي ناخشنود، بيانگر همه وجوه نافكراني در فكرت و نشان دهنده عنصر تاريك است كه بايد به آن غلبه كرد؛ عنصري كه در آغاز عالم، آن گاه به فكرت از خود به درآمده، شكل گرفته است. هدف فلسفه او، شبيه به هدف شعر گوته، شيلر و شعراي رمانتيك است ؛ يعني سازش دادن حدود متضاد با هم وعرضه آرماني از مفاهيم جامع هماهنگ با يك ديگركه در آن درون و بيرون و جزء و كل در پرتو بينش يوناني با هم يگانه خواهند شد. نويسنده در كتاب حاضر ضمن بيان كلي فلسفه هگل مباحثي را درباب مشيهاي انديشه هگل، جايگاه فكرت آگاهي ناخشنود در تشكيل نظريههاي او، تفسير بندي از پديدار شناسي جان، چگونگي تشكيل نظريه او و... مطرح كرده است.