آرتور شوپنهاور كه در ميان فيلسوفان آلماني به نثر خوش و شاعرانه شهرت دارد، كار و بار فلسفي خود را در بيرون از جريان غالب فلسفۀ دانشگاهي انجام داد و بيشتر آثارش را در نيمۀ نخست سدۀ نوزدهم نوشت. او، ژرفترين و بيرحمترين بدبين فلسفۀ عرب، سرود شوربختيهاي هستي آدمي را با اندوهي سرداد كه اندك چيزي از تغزل كم داشت و با اين همه، خود از زيباييهاي موسيقي و هنر به وجد ميآمد. فلسفۀ شوپنهاور كه از كنارهگزيني، بيهودگي زندگي، دست كشيدن از شر «اراده»، زنستيزي و دوري جستن از لذت و نيز عرفان خاص شرقي، به ويژه انديشۀ بودايي، فارغ نيست، پس از انقلابات 1848 اروپا رواجي تمام يافت. شوپنهاور بر اين عقيده بود كه همۀ شر و شوربختيهاي بشر از بردگي اراده و گردن نهادن بر ارادۀ زيستن سرچشمه ميگيرد و راه رهايي از اين بردگي را ژرفانديشي هنري و پارسا منشي ميدانست. موضوع كتاب حاضر، تجربۀ زيباييشناسي است كه در كار شوپنهاور حائز كمال اهميت است. بنا به راي او، تجربۀ زيباييشناسي، نوعي دريافت بياراده است كه در آن شخص بستگيهاي خود را به اشياي جهان به حال تعليق درميآورد، از عذاب ارادهورزي (ميل و رنج) رها ميشود، و بدينسرشت چيزها را به نحو عينيتر درمييابد. از نظر وي نابغه هنري كسي است كه به نحو نابهنجار و غيرعادي صاحب قريحه و ذوق و واجد توانايي براي دريافت عيني و فارغ از ارادهاي است كه امكان تجربههاي مشابه را در ديگران اسير ميسازد، اين مساله نيز در كتاب بررسي شده است.