fiogf49gjkf0d
قوا، اولا بر حسب ارتباط تصورات به طور كلي تعريف ميشوند (قوهي شناخت قوهي ميل و قوهي احساس)، ثانيا به عنوان منبع تصورات تعريف ميشوند (تخيل، فاهمه و عقل). هرگاه قوهي معيني را در معناي نخست آن درنظر ميگيريم قوهاي در معناي دوم براي قانونگذاري بر اعيان يا متعلقات و توزيع وظايف خاص ديگر قوا فراخوانده ميشود. از اين رو فاهمه در قوهي شناخت قانونگذاري ميكند و عقل در قوهي ميل. بديع بودن نظريهي قوا در كانت به اين شرح است: صورت برتر هر قوه هرگز آنها را از تناهي انسانيشان جدا نميكند و نيز مانع از تفاوت نوعي آنها نميشود. آنها تا جايي خاص و متناهياند كه قوا در معناي نخست اين واژه يك صورت برتر و در معناي دوم اين واژه نقش قانونگذاري دارند. نگارنده در اين كتاب، به تبيين بنيانهاي تفكر كانت ميپردازد. او مجموع نظام فلسفي كانت در سه نقد (نقد عقل محض، نقد عقل عملي، نقد قوهي حكم) را از منظر رابطهي قوا بررسي ميكند. هدف اصلي نگارنده آن است كه نشان دهد چگونه مشاركت قواي آدمي يعني حساسيت، تخيل، فاهمه و عقل در هر سه نقد، حس مشترك ويژهي آن نقد را پديد ميآورد.