اين كتاب تلاشي است براي شناخت فرهنگ، كاركرد فرهنگ و تاثير فرهنگ جامعه بر رشد و توسعهي اقتصادي و وظايفي كه دولتها در اين زمينه دارند، نيز در خصوص نحوهي سياستگذاري براي انجام اين وظايف به نگارش درآمده است. بر اين اساس در بخش اول كتاب، مباحثي در خصوص شناخت مباني رشد و توسعهي اقتصادي و رابطهي آن با فرهنگ جامعه فراهم آمده كه از آن جمله است: چگونگي تغيير و تحول در فرهنگ جوامع، نظريههاي مطرح مربوط به مسئوليت دولتها در قبال رشد و توسعهي كشورها و وظيفهي آنها نسبت به فرهنگ توسعه، و جهاني شدن و تاثير آن بر اقتصاد، فرهنگ و نوع مسئوليت دولتها. بخش دوم مروري است بر سابقهي خطمشيگزاري فرهنگ در برنامههاي توسعه قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و بررسي همين موضوع در چند كشور خارجي. در ادامهي اين فصل با بهرهگيري از نتايج يك تحقيق ميداني از 251 نفر از مديران عالي، مياني و كارشناسان ارشد شركتكننده در فرايندهاي سياستگذاري در برنامههاي توسعه و اجراي آن، اين موضوع با شرايط امروز جامعهي ايران انطباق داده ميشود. در بخش سوم در نتيجهگيري نهايي، الگوي كاملتري براي خطمشي سياستگذاري به منظور تقويت و تثبيت فرهنگ توسعه در ايران عرضه شده است. برخي از عوامل فرهنگي پيشبرندهي توسعه كه در كتاب از آنها ياد شده، عبارت است از: نگرش مطلوب و معقول نسبت به دنيا و مظاهر آن كه شامل مباحثي چون تلاش در بهرهجويي از طبيعت، گريز از رهبانيت، حرمت نهادن به علوم طبيعي، توجه به فرهنگ كار، توليدگرايي، نگرش و برخورد علمي با مسائل و اهميت به نقش عقل؛ اعتقاد به آزادانديشي؛ اعتقاد به برابري انسانها و احترام به حقوق ديگران؛ نظمپذيري جمعي؛ عدم تعارض فرهنگي در جامعه؛ و اعتقاد به توسعه (كه شامل تحولگرايي از سنت به تجدد، خودباوري فرهنگي، عدم جبرگرايي، وجود ارادهي ملي و فردي نسبت به توسعه و تحول است).