,"كتاب حاضر، رماني از نويسنده معاصر و بزرگ امريكا است. در داستان ميخوانيم: ««پيتر وارن» نزديك غروب با شكم سير و يك جامهدان به ايستگاه اتوبوس نزديك گرديد. صف طولاني مسافرين به او فهماند كه از جايش دير جنبيده. در همين وقت دختر زيبا و نمكيني كه جامهداني در يكدست گرفته بود بهصف مزبور پيوست. حالت صورت دخترك بهطرف ميفهماند كه نبايد از حد خود تجاوز كند. درست در اين هنگام بلندگو با صداي گوشخراشي مقصد را كه عبارت از «جكسون ميل» بود اعلام داشت. وقتيكه «پيتر» پا به درون اتوبوس گذاشت نظري به اطراف افكند. تمام صندليها جز رديف آخر و يك صندلي در وسط اتوبوس اشغالشده بود. صندليهاي عقب خيلي زود توسط چند نفر مسافر گرفته شد. حالا فقط صندلي وسط خالي مونده بود كه روي آنهم چند بسته روزنامه به چشم ميخورد»."