«مورت ريني» و «آمي» به خاطر خيانت آمي از هم جدا شده بودند. بعد از آن، مورت به ويلايش در كنار درياچهاي دورافتاده پناه ميبرد تا رماني بنويسد. اما مردي غريبه با نام «جان شوتر» از راه ميرسد و او را متهم به سرقت ادبي ميكند. به عقيدة جان، مورت داستان او را دزديده بود، براي همين يك دستنوشته از داستان خود را برايش ميگذارد. بعد از خواندن داستان او، افكار مورت مغشوش ميشود و بعد از تماس آمي، با او قرار ملاقات ميگذارد. حرفهاي عجيب آمي، باعث مشكوك شدن مورت به او و مردي كه با او رابطه دارد ميشود و در ادامه اتفاقات عجيبي رخ ميدهد كه داستان حاضر را شكل ميدهد.