رمان حاضر، ماجراي زندگي دختران و زناني است كه در جامعة امروزي، هركدام به نوعي گرفتار جوّ حاكم بر جامعه شده و زندگي متلاشي شدهاي برايشان رقم ميخورد. «نغمه»، «شهرزاد»، «پريناز»، «نسرين»، «الهام»، «گلچهره»، «مرجان» و «ناتاشا» در يك باشگاه ورزشي با هم دوست هستند و بعضي از آنها چشم ديدن يكديگر را ندارند. همسر شهرزاد ـ مسعود ـ به دليل مسائل كاري، هر شش ماه يكبار به ديدن او آمده و بيش از يك روز نميماند. شهرزاد، تنها به دليل وجود پسر كوچكش، «پويا» ، زندگي پوچ خود را تحمّل ميكند. به زودي، سرخورده از تنهايي و نبود عشق در زندگي، تصميم ميگيرد با مردي به نام «پويان» زندگي دوبارهاي را آغاز كند. امّا توسط دوستش الهام، كارت عروسي مرجان و پويان را ميبيند. از طرفي، نسرين در گيرودار تندادن به زندگي در كنار شوهرش «فرهاد» و يا جدايي از او به دليل تصميم فرهاد براي ازدواج مجدّد است. نغمه، فريبخورده از عشقي ناكام، تصميم ميگيرد براي ادامة تحصيل به خارج از كشور برود و اين درحالياست كه ديگر دوستانش با افكار حاكم بر جامعه درگير هستند.