رمان حاضر، ماجراي دو دانشجو به نامهاي «برديا» و «ناهيد» است كه با معجزة ارواح، سرنوشت آنها تغيير ميكند. «ناهيد» دختر زيبايي از شيراز است كه با «برديا» اهل تهران همكلاسي است كه در دانشگاه در رشتة باستانشناسي تحصيل ميكنند. عمّه ناهيد، «خانم زرين» كه همساية «برديا» است، زني مسن و علاقهمند به عتيقهجات است. بعد از يك ماه انتشار صداهاي عجيب، خانوادة «برديا» با جسد «خانم زرين» مواجه ميشوند. اتاقي متعلق به «خانم زرين» است كه هر كس وارد آن ميشده دچار خيالات ميشده است. طبق سفارشات يك روانپزشك مسئلهاي در مورد خانة خانم زرين وجود دارد كه به موضوعي در گذشته مربوط ميشود. ناهيد در طي تحقيقاتي درگير ماجراهاي مرگ آوري ميشود كه توسط ارواحي از گذشتگان ايراني از قبيل روح مهربان كيومرث و نائيريكا و تمام كساني كه با خنجر خيانت، «روزبه» كشته شده بودند نجات پيدا كرده و زندگياش متحول ميشود و با وصال با برديا تصميم ميگيرند كه تحقيقات خود را صرف كشف حقايق بيشتر در مورد تاريخ باعظمت و مردمان سختكوش و نامدار ايران نمايند.