«سي يروا ماريا» دختر 13 سالة «كاسادوئهرو» و «برناردا كابرهرا» است. پدر، مردي است گوشهگير و بيعرضه و برنارد زني است مقتدر كه از دختر خود متنفر است و او را براي زندگي نزد بزرگان عمارت فرستاده است. روزي سييروا ماريا توسط سگي مبتلا به بيماري هاري گاز گرفته ميشود و خيلي زود خبر مبتلا شدن دخترك به هاري در شهر ميپيچد؛ اما او به هاري مبتلا نميشود، در عوض گويي اهريمناني در روح او رسوخ ميكنند و سبب حوادث و مصيبتهاي شوم و غيرقابل كنترلي ميشوند. دخترك به صومعه فرستاده ميشود و در محلي به نام «زندهبهگوران» زنداني ميشود تا جنگير شود و اهريمنان از روح او خارج شوند. مدتي بدينمنوال ميگذرد تا اينكه با به وجود آمدن عشقي بين دخترك و كشيش «كايه تانو» - پسر اسقف اعظم- ماجراهاي ديگري به وقوع ميپيوندد.