نزديك دروازة بيرون شهر، جواني به همراه پيرمرد و مردي كه در حال كتاب خواندن است، با مرد عطاري منتظر ماشين هستند. آنها هركدام به دلايلي ميخواهند به اهواز بروند و براي اين كه كراية كمتري بدهند، به گاراژ نرفتهاند و در جاده منتظرند كه ماشيني از راه برسد و نصف كرايه را بدهند. دكتر شمسايي به همراه دوستش با يك ماشين آمريكايي از راه ميرسند و آنها را سوار ميكنند. در اين راه مسافران نه تنها كراية دوبرابر ميدهند، بلكه مسافرتي را تجربه ميكنند كه تلخ و غيرانساني است. گفتگوهاي مسافران و رانندة آنها كه فاقد شرافت انساني است، در اين نمايشنامه به تصوير كشيده شده است.