«پرندة بهشتي»، سرگذشت ساناز است كه هنگام خريدن يك شاخه گل رز، با شهاب، در گلفروشي آشنا ميشود. شهاب اصرار دارد با ساناز ازدواج كند، ولي ساناز تصميم دارد با رئيس شركتي كه در آن مشغول به كار است، ازدواج نمايد. شهاب و ساناز مدتي از هم دور ميشوند، ولي دست تقدير دوباره شهاب را بر سر راه او قرار ميدهد. ساناز زماني به عشق شهاب پي ميبرد كه دير شده و او بر اثر تصادف در جادة شمال به كما رفته است. ساناز به مدت شش ماه، شبانهروز از عشق خود مراقبت ميكند و پس از به هوش آمدن شهاب، آنها زندگي عاشقانة خود را شروع ميكنند.