هاشم بعد از دوران جنگ به روستا و زادگاه خود برميگردد. او همراه خود كره اسب اصيل عربي آورده است. فردي كه اسب را به عنوان هديه به هاشم داده، به او گفته است كه اين اسب از نسل ذوالجناح است. مردم كه از اين موضوع مطلع ميشوند، براي اسب احترام فراوان قائل هستند. روزي حاج باباخان، مرد بدجنس كه به دلايلي روستا را ترك كرده با دختر افليج خود به روستا برميگردد. حاج باباخان علاقة فراواني به دختر خود دارد و در مقابل خواستههاي او مقاومت ميكند. دختر افليج با ديدن اسب علاقة شديدي به او پيدا ميكند و خواهان اسب ميشود. حاج باباخان براي برآورده كردن خواست دختر در صدد
گرفتن اسب از هاشم برميآيد و ماجراهايي اتفاق ميافتد كه در اين نمايشنامه به تصوير كشيده شده است.