مازيار جامهدار، دانشجوي دكتري زبانشناسي است. در آخرين شب قبل از مرگ هاله كه مصادف با تولد خود او بود، هاله به همراه سيمرا و مازيار، به رستوران بوف ميروند. مازيار به هاله قول ميدهد كه در برابر اعمال او اعتراضي نكند. ديوانهبازيهاي هاله نيز، از همانجا شروع ميشود. مازيار كه هاله را دختري تصور ميكند كه سالهاي عمرش را در خانة پدرياش گذرانده است، در آن شب از خود متعجب است كه چطور در مقابل رفتار سبكسرانه و گاهي وحشتناك هاله سكوت كرده و در حد امكان مانند تماشاگري منفعل نقش ايفا ميكند.