پريا آريامهر بعد از مرگ مادرش، در كنار پدري مهربان و دلسوز، در تهران بزرگ ميشود. پدر، مانند مادري دلسوز او را راهنمايي ميكند و فراز و نشيبهاي زندگي را براي او توضيح ميدهد. پريا به اصرار پدر براي تحصيل در دانشگاه به شيراز ميرود و با بهاره و ساحل همخانه ميشود. او با سينا برادر ساحل، آشنا ميشود و سينا عشق صادقانة خود را در تبق اخلاص گذاشته و تقديم پريا ميكند، اما پريا با وجود اين كه شعلههاي عشق در درونش زبانه ميكشد، سكوت اختيار ميكند. شيدا براي او شرط ميگذارد كه بين او و غرورش يكي را انتخاب كند. آشنايي او با سينا فصل جديدي در زندگي او ميگشايد تا به واسطة او عشق واقعي و خالص را تجربه كند.