اين مجموعه مشتمل بر داستانهاي كوتاهي با اين عناوين است: نميتوانم به تو فكر نكنم سيما؛ ترس از دگرديسي؟؛ رنگ، تنها رنگ؛ جمعه عصرهاي مبتذل؛ شرح بر آن نقاش؛ برای بعد؛ و باز به همين سادگي است؛ و اون بالا من يك آينه دارم. «جمعه عصرهاي مبتذل» داستان مردي است كه به ايام هفته ويراستاري ميكند، پنجشبنهها نيز به نوشتة خود ميپردازد، به تازگي نيز كتابي چاپ كرده و از آن پس به سفارشينويسي افتاده است. جمعه عصرها تنها زمان با هم بودن با «مينا»، همسرش، است. آنها عصر جمعهها روبهروي تلويزيون مينشيند، تخمه ميشكنند و چرند ميگويند. جمعه عصرها كتاب خواندن و نوشتن و كار كردن ممنوع است، فيلم جدي نگاه نميكنند، بحث نميكنند، از كرايه خانه حرف نميزنند، بلكه غيبت ميكنند و قهقهه ميزنند. روزي از وزارتخانه زنگ ميزنند و از طرف وزير كشور او را به همكاري دعوت ميكنند. مينا اصرار دارد كه همسرش اين كار را به خاطر كرايهخانه بپذيرد ولي او نميداند كه با قبول اين همكاري جمعه عصرها از آنها گرفته ميشود.