نمايشنامة «زنان مهتابي، مرد آفتابي» روايت سالكي است كه تنها يك روز مانده به عارف شدنش، با پيكر بيجان دختري در حجرهاش مواجه ميشود. او جسد دختر را در نيمه شب با خود به رودخانه برده و آن را در آب رها ميسازد، اما روز بعد دوباره با جسد دختر در حجرهاش مواجه ميشود. دختر در اين حال به زبان آمده و داستان زندگي خود را بازميگويد. او از اين كه دختر كولي بوده و عاشق شاهزادهاي جوان شده است و در نهايت بر اثر سماجت در اين عشق لگدكوب اسب شاهزاده شده و جان سپرده سخن ميگويد. دو شب ديگر نيز سالك با پيكر بيجان دختراني مشابه دختر اول و قصة زندگي آنها مواجه ميشود و هربار سفرش براي رسيدن به حقيقت به تاخير ميافتد. سرانجام او خطاب مادرش را كه سالها پيش مرده بود، ميشنود. مادرش از او ميخواهد تا با نگاهي عاشقانه؛ به جان بنگرد تا بدينترتيب تمام دختران مهتابي خفته در اين سرزمين بيدار شوند. نمايش ياد شده با نگاهي به چهار قصة عطار نيشابوري نگاشته شده و در بيست و يكمين جشنوارة بينالمللي تئاتر فجر در سال 1381 به كارگرداني كوروش زارعي جايزة اول نمايشنامهنويسي را براي چيستا يثربي به ارمغان آورده است. نمايشنامة بعدي كتاب دو مرغ آخر عشق اثر همين نويسنده است.