در رمان حاضر همسر «جيم ناش»، مامور يكي از ايستگاههاي آتشنشاني، مدتي است او را ترك كرده است. جيم كه صاحب يك دختر است او را به منزل خواهرش ميفرستد تا دركنار فرزندان خواهرش به مدرسه برود و بزرگ شود. پس از مدتي جيم خود را بازخريد ميكند و تصميم ميگيرد به سفر برود. در سفر با جواني با نام «جك پازي»، كه قماربازي حرفهاي است، آشنا ميشود. جك پازي كه شب گذشته در بازي قمار، برندة مبلغ بسياري شده، اما عدهاي دزد پولهايش را ربودهاند، از جيم مقداري پول قرض ميگيرد تا بتواند دوباره قمار كند. آن دو، روزي تصميم ميگيرند تا با دو ميليونر مسابقة قمار بدهند، اما در نهايت ميبازند. پس از باخت در اين بازي، سرنوشت به گونهاي ديگر براي آن دو رقم ميخورد.