در اين داستان به تصريح نگارنده: "ابديت، نام بنيادي است فارغ از قيد زمان كه عدهاي متخصص، آن را پديد آوردهاند و وظيفهاي ندارد مگر دخالت در جريان رخدادهاي طبيعي. ابديت، جريان تاريخ را به نفع خود ـ و به گمان خودش ـ به نفع بشريت، دستكاري ميكند، اما عدهاي نيز هستند كه از عملكرد اين بنياد راضي نبوده و خواهان سرنگوني آن هستند. "اندرو هارلان" ـ تكنسين برجستهي ابديت ـ كه از سدهي 575 به سدهي 482 مامور به خدمت ميشود، در آنجا به فردي به نام "نويس لمبنت" آشنا ميگردد كه در حقيقت جاسوسهاي است از سدهي 111394 كه ابديت هنوز راهي براي ورود به آن نيافته است. "نويس" با ترفندهاي مختلف و بيان بيپردهي حقايق به "اندرو هارلان" ميفهماند كه دستكاري در تاريخ در حكم سد كردن راه نژاد بشر به سوي تمدن بزرگتر و متعاليتر است كه فقط آن هم در عرصهي كهكشان و نه در مهد تنگ زمين، ميسر ميگردد، اما مقامهاي عاليرتبه ابديت در شوراي هر زمان، با چنين فكري كاملا مخالفند. بدين ترتيب....