در روزگار گذشته در پشت كوههاي اصفهان، پادشاهي با نام «شاه سليمان» در شهر سبز حكومت ميكرد. از آن جايي كه او صاحب زن و فرزندي نبود، از وزير خود خواست تا دختري زيبا از تبار بزرگان را برايش انتخاب كند. وزير نيز دختر «زهر شاه» -فرمانرواي سرزمين بيضا- را به او معرفي ميكند. پس از انجام مراسم خواستگاري آن دو به وصال يك ديگر مي رسند. حاصل اين ازدواج، تولّد دختري است كه نام او را «تاج الملوك» مينهند. تاج الملوك وقتي به سن رشد ميرسد، روزي در شكارگاهي با بازرگاني زيبا آشنا ميشود كه داراي كالاهاي بسياري است. وي كه شيفتة بازرگان شده از او ميخواهد تا كالاهايش را به او نشان بدهد. بازرگان نيز تمام كالاها را كه پارچههاي نفيس بود، نشان ميدهد، امّا يكي از پارچهها را از تاج الملوك پنهان ميكند. با اصرار زياد تاج الملوك بازرگان راز مخفي نگاه داشتن پارچه را براي وي باز گو ميكند. كتاب حاضر حاوي داستانهايي از مجموعة هزار و يك شب است كه از ادامة شب صد و هفتم آغاز شده و در شب نهصد و پنجاه و دوم به پايان ميرسد. عناوين داستانهاي اين مجلد عبارت است از: تاج الملوك و عزيز؛ سرگذشت عزيز و عزيزه، شاهزاده خانم دنيا و تاج الملوك، علي نورالدين و مريم زنار باف؛ و هارون الرشيد و ابوالحسن عماني.