«واسيلي» قايق را قبل از اين كه آفتاب بزند در دريا ديد... پاروها به آرامي بالا و پايين ميرفت، گاه در خلال موجهاي رنگارنگ از نظر محو ميشد و گاه بعد از مدتي طولاني، ظاهر ميشد. اول «لنا» و بعد از او «پويراز موسي» از خانه بيرون آمد. موسي با حالت عجيبي به واسيلي نگاه كرد و گفت: «تو امروز حالت يهجوري است، واسيلي». واسيلي به موسي و لنا توضيح داد كه او را ديده است كه به ساحل ميآيد. اگر به جزيره نيامد. پس كجا ميتواند رفته باشد؟ از سويي، مخفيانه آمدن اين آدم به جزيره نشان ميداد همان آدم است. قايقش را كجا پنهان كرده و در كدام گودال پنهان شده بود؟ واسيلي به جستوجوي او پرداخت. اگر آن مرد به اسكله ميآمد، لنا به هر وسيلهاي كه بود مانع از رفتنش ميشد... «آب خوردن مورچه» دومين كتاب از سهگانۀ ياشار كمال با عنوان «قصۀ جزيره» است. اين رمان روايتگر فاجعهاي است كه ميليونها انسان را از ماوراي خود ميراند و اكنون انسانهاي رانده شده در تلاش هستند تا خود را بازيابند و سرزميني بيگانه را به جبر زمانه وطن سازند.