پدر «سينا»، شش ماه است كه براي تقاضاي انتقال برق به روستايشان به شهر رفته و هيچخبري از وي در دست نيست. سينا تصميم ميگيرد در پي يافتن ردي از وي راهي شهر شود. او كه با سادگي روستايي خويش قدم به تهران گذاشته، مورد تمسخر بسياري قرار ميگيرد. اما با آشنايي با چند جوان، متوجه اوضاع دگرگون شده كشور و تظاهرات و راهپيمايي مردم عليه رژيم شاهنشاهي ميشود و تصميم ميگيرد در بازگشت، اهالي روستايشان را در جريان فعاليتهاي مردم سراسر كشور قرار دهد. او با راهنمايي دوستان جديدش پي ميبرد كه ممكن است پدرش را به عنوان اخلالگر دستگير و زنداني كرده باشند. سينا مصمم ميشود تا يافتن پدر، در تهران بماند و خوشبختانه در اداره برق با مرد خداشناسي آشنا ميشود كه برايش كاري موقتي و جاي خواب يافته و او را در امر يافتن پدر ياري ميكند.