"آمنه بهرامينوا"، سومين فرزند يك خانوادۀ هفتنفره است. وي كه در خانوادهاي با وضع مالي متوسط رشد كرده، پس از اخذ ديپلم الكترونيك براي دريافت شغل در شركت مهندسي پزشكي فراخوانده ميشود؛ اين در حالي است كه در دانشگاه براي دورۀ كارداني پذيرفته شده است. تاخيرهاي زياد آمنه در محل كار، به علت حضور در دانشگاه سرانجام موجب اخراج او از شركت ميگردد. اين در حالي است كه "مجيد" يكي از خواستگارانش به اصرار از او تقاضاي ازدواج دارد، اما آمنه كه نميتواند مجيد را به عنوان همسر آيندۀ خود بپذيرد، به خواهش او جواب رد ميدهد. مجيد نيز در صدد انتقامجويي برميآيد و روزي كه آمنه در حال عبور از جلوي پاركي بوده، ناگهان بر روي صورتش اسيد ميپاشد. پس از آن اتفاقاتي رخ ميدهد كه داستان را شكل ميدهد. داستان حاضر به يكي از آسيبهاي اجتماعي يعني اسيدپاشي بر روي دختران جوان اختصاص يافته است.