هر جانداري سرانجام بايد بميرد ولي در ميان تمام موجودات زنده، تنها انسان از اين واقعيت آگاه است؛ اين آگاهي از وجوه مهم تمايز بين انسان و حيوان به شمار ميرود، اما بهاي اين آگاهي، سپري كردن عمر در هراس از مرگ است. برخي فيلسوفان، ترس از مرگ را از آغاز فلسفه و علت غايي اديان ميدانند. انديشۀ آدمي دربارۀ مرگ از ديرباز در مذهب، فلسفه و هنر متجلي شده، اما امروزه دانش روانشناسي به موشكافي دربارۀ ابعاد گوناگون مرگ و برخوردهاي متفاوت انسانها نسبت به آن ميپردازد. نگارنده در كتاب حاضر آخرين دستاوردهاي دانش روانشناسي را دربارۀ مرگ همراه با مطالبي در اين زمينه از فرهنگ و ادب ايران و جهان عرضه و تلاش ميكند تا نشان دهد آگاهي دربارۀ مرگ بر عمق و معناي زندگي ميافزايد؛ چرا كه مرگ پديدهاي بيگانه نيست كه از بيرون به قلمروي حيات تجاوز كند بلكه ذات زندگي و قانون طبيعت است، يا به گفتۀ هايدگر، هستي انسان آغشته به نيستي است.