fiogf49gjkf0d
فلسفه، مسالهي انسان است. در فلسفه از انسان و نسبتهاي او با پديدهها و موجودات ديگر مثل خدا، طبيعت، جامعه، علم، دين، سياست، زندگي و... صحبت ميشود. تاريخ فلسفه، تاريخ نقلي است، اما گاهي تاريخ، تفكر است؛ يعني خود تاريخ عين تفكر است، نه اين كه تاريخ، تاريخ تفكر باشد. مسائل فلسفه ميتوانند دو صورت كلي داشته باشند. برخي مسائل، ازلي هستند يعني از قديم مطرح شده و امروز و فردا نيز مطرحاند و برخي ديگر به ملت خاصي اختصاص ندارند و "جهاني" هستند و يا مربوط به فرهنگي خاص و "بومي" هستند. از لحاظ تاريخ طولي تفكر بشر، فلسفه را به دو دورهي كلي قديم و جديد تقسيم ميكنند. فلسفهي قديم شامل يونان باستان و قرون وسطي است و فلسفهي جديدكه به چند دوره تقسيم ميشود: دوران كلاسيك كه از رنسانس شروع ميشود و تا ظهور كانت ادامه دارد و فلسفهي مدرن كه از كانت به بعد را شامل ميشود. فلسفهي معاصر غربي كه مبدا آن تحولات فلسفي پس از جنگ جهاني اول قرار داده شده است، مستقيما ريشه در منازعات و مباحثات فلسفي قرن نوزده و تحولات آغازين قرن بيستم دارد. در اواخر قرن 19 دو جريان اصلي فلسفي شكل گرفت: ايدئاليسم (عقلگرايي) و پوزيتيويسم (تجربهگرايي). در ابتدا اين دو، مخالفتهاي زيادي را عليه يكديگر نشان ميدادند ولي در پايان قرن نوزدهم اين دوجريان از هم فاصله گرفتند و بعد از مدت زماني فضا به گونهاي شد كه پوزيتيويسم علمي غلبه يافت. ولي با وجود مباحثي در ترموديناميك، احتمالات، تئوري مجموعهها و... شكافهايي در ديوارهي پوزيتيويسم ايجاد شد و پوزيتيويسم زير سوال رفت. پوزيتيويسم در قرن بيستم در تلاش بود براي نجات خود راهي منطقي بيابد. در اين زمان ايدئاليسم هم وضع بهتري نداشت و به طور كلي نميتوانست وضيعت علم جديد را توجيه كند، هرچند كه هگل نهايت تلاش خود را كرد تا نشان دهد رشد علوم رشدي عقلاني بوده و در بستر تاريخي غرب امكانپذير است. بعد از او فيلسوفان ديگري هم نظرياتي دادند و جريانات جديدتري نيز به وجود آمد و برخي جريانها در يكديگر ادغام شدند. نويسنده در كتاب حاضر، كه مقدمهاي بر فلسفهي غرب است، به معرفي فيلسوفان و جريانهاي نوآور قرن بيستم در دو حوزهي قارهاي و تحليلي پرداخته است.