fiogf49gjkf0d
دختر پادشاهي، كه به دستور پدر از همهچيز و همهجا دور نگاه داشته شده تا پاك بماند، از زبان دو پرنده، وصف زيبايي جواني با نام "محمد گلبادوم" را ميشنود و ناديده دل به وي ميسپارد. وقتي اين خبر به پادشاه ميرسد از فرط عصبانيت دختر را از قصر رانده و دروازهها را بر وي ميبندد. دختر در راه با محمد گلبادوم، كه باغبان پدرش است، برخورد كرده و همراه او به منزل و نزد مادرش ميرود. مادر كه داستان دختر را شنيده و باور كرده است اصرار ميكند كه فرزندش با وي ازدواج كند، اما جوان بلندپرواز با اين تصور كه دختر دروغ ميگويد در انتظار اين است كه به دامادي پادشاه درآيد و به همين منظور دست رد به سينهي دختر ميزند. مادر محمد و دختر براي اين كه او را متوجه اشتباهش كنند، نقشهاي ميكشند و چون جوان باغبان درمييابد چه خطايي مرتكب شده از دختر طلب بخشش ميكند اما اين بار دختر است كه به ازدواج تن نميدهد و راه خويش را گرفته و به دنبال شخصي ميرود كه او را به خاطر خودش بخواهد نه به خاطر دختر پادشاه بودن. اين كتاب علاوه بر نمايشنامهي "برف و خون و عشق"، دربردارندهي شش متن نمايشي ديگر با نام هركسي كار خودش؛ شهادت قلندرو؛ مرده ريگ، تنپوش پيروزي؛ تنبل مرد به سايه؛ و چاهي كه كني بهر كسي؛ است.