fiogf49gjkf0d
"بهزاد" دانشجوي رشتهي پزشكي است و بنابر برخي عقايد خويش، كه گاه وطنخواهانه و گاه كمونيستي است، در كارخانهي "آقا نيلو" مشغول به كار ميشود. او تصور ميكند با چنين كاري ميتواند طعم زندگي مردم عادي را بچشد ولي در كارخانه با بدترين توهينها مواجه شده و در نهايت اخراج ميشود. بهزاد براي انتقام گرفتن از آقا نيلو و براي آگاه ساختن كارگران به حقوق خويش هر شب روي ديوارهاي كارخانه شعار مينويسد و با كارگران مخصوصا "بيژنخان" ـ سركارگر ـ دربارهي حقوق، آزادي و مسائل كشوري صحبت ميكند. "مهدي" يكي ديگر از كارگران كارخانه است كه به علت قطع شدن انگشتانش در زير دستگاه پرس زنش را براي زندگي سرايداري به كارخانه ميآورد ولي طي اتفاقاتي خودكشي ميكند. "بهاره" ـ همسر مهدي ـ طي ماجراهايي با بهزاد آشنا ميشود، از طرفي آقانيلو در توطئهاي، ضد رژيم معرفي شده و مدتي را در ساواك زنداني و پس ازمدتي توسط كارگران ناراضي كشته ميشود. بهزاد و بهاره نيز در راهپيمايي 17 شهريور ميدان ژاله به شهادت ميرسند.