fiogf49gjkf0d
"ونسان" با شركت در همايش حشرهشناسي با دختري با نام "رولي" آشنا ميشود. آن دو كه از شركت در اين همايش خسته شدهاند با يكديگر به پاركي رفته و در اين حال ونسان داستاني را نقل ميكند بدينترتيب كه شواليهاي به تئاتر رفته و در لژ كناري متوجه خانم "ت" ميشود. خانم ت از شواليه ميخواهد پس از پايان نمايش به خانهي او برود. شواليه از اين درخواست صريح، شگفتزده و اندكي آشفته ميشود، زيرا از رابطهي پنهاني خانم ت با يك مارتي مطلع است. شواليه سرانجام درمييابد كه اين ترفند خانم ت يك صحنهسازي بوده تا خانم ت بدينترتيب سوءظن همسرش را نسبت به مارتي كاسته و اين سوءظن را بر شواليه متمركز گرداند؛ همان شواليهاي كه نقش معشوق بدلي را ايفا كرده است. شواليه سرانجام ويلاي اربابي را به مقصد پاريس ترك ميكند. ونسان پس از نقل اين ماجرا و سپس طي رابطهاي ناكام با ژولي، در روياي خود شواليه را ميبيند و خطاب به او ميگويد كه تنها يك آرزو دارد و آن به فراموشي سپردن رابطهي خود با ژولي است.