شخصيت اصلي در اين داستان، "شادي" دانشجوي رشتهي ادبيات است. "كاميار" پسر همسايهي آنها كه 2 سال از شادي كوچكتر است، در پي سانحهاي جان ميبازد. شادي بعد از اين ماجرا، دچار خيالپردازي ميشود و رماني دربارهي رابطهي خيالي خود با كاميار مينويسد. در اين رمان، او كاميار را بزرگتر از خودش تصور ميكند كه دانشجوي رشتهي داروسازي است و در دانشگاه "هاروارد" درس ميخواند. بعد از مدتي، داروي ضد سرطان را كشف ميكند و به اين ترتيب مشهور ميشود و با يكي از دانشجويانش ازدواج ميكند. پس از آن، دچار بيماري رواني شده و همسر و فرزندش او را ترك ميگويند و او ناگزير به ايران برميگردد و پس از ماجراهايي با شادي ازدواج ميكند و......