در اين رمان تاريخي، پس از مرگ داريوش ـ شاه شاهان ـ فرزندش خشايارشاه بر تخت پادشاهي مينشيند. با اين كه خشايارشاه از همهي صفات لازم براي پادشاه بودن، برخوردار است، اما به قدرت رسيدن او به شكست و شورش، منجر ميشود. در ايالات بابل و مصر، طغيان اوج ميگيرد، در حالي كه شكستي كه يونانيان در دشت ماراتون بر داريوش وارد كردهاند، به انتقام منجر ميشود. خشايارشاه براي رويارويي با يونانيان، فرماندهي يك ارتش بزرگ را بر عهده ميگيرد. شاه كه همسرش كتايون به او خيانت كرده، عشق خود را در آغوش دختري يهودي با نام "استر" مييابد. تاجگذاري استر كه قاعدتا ميبايست آغاز يك دوران طولاني صلح و پيشرفت باشد، به عكس بهانهي آغاز جنگ ميان ايرانيان و يونانيان ميشود. دو قومي كه براي يكديگر احترام قائل بودند، از تخت جمشيد تا اورشليم به كشت و كشتار دست ميزنند. ملكه استر در ميان عشق به شاه و لزوم حمايت از قومي كه به آن تعلق دارد، سرگردان شده، با سرنوشتي شوم روبهرو ميگردد.