در دفتر دوم از اين مجلد، حوادث پس از مرگ اسكندر بازگو شده است. گفتني است سه سال بعد از درگذشت اسكندر، از او چيزي جز افسانه برجاي نماند، اما همراهان و جانشينان خونخوار او همچنان برجاي بودند، و به كشتار و مبارزه ميان خود ادامه ميدادند. در اين ميان، خانوادهها و طوايف تازهاي سر برميآوردند و در صحنههاي جنگ و سياست، خودنمايي ميكردند. هر خانواده بر قسمتي از متصرفات اسكندر دريونان و ايران، به ويژه در آسياي صغير، بينالنهرين و مصر، چنگ انداخته بود و بر سرنوشت مردم، حكمروايي ميكرد. چندان كه حتي يك راهزن كه گروهي از تبهكاران و راهزنان را گرد خود جمع كرده بود، ادعاي خدايي ميكرد. سرانجام جانشينان اسكندر كه از آن همه كشمكش خسته شده بودند، با هم كنار آمدند و متصرفاتشان را تقسيم كردند، اما اندكي بعد سرداران سلوكي و آنتيگون با جدالهايي وارد آسيا شدند و به نام "ديادوكها" شهرت يافتند.