در اين كتاب، «اما»، دختر آسيابان در فضايي زندگي ميكند كه نگاه حقيرانه جامعه و مخصوصاً پدرش به او اجازه نميدهد با وجود داشتن تواناييهاي قابلتحسين، خود را بيرون از خط و مرزهاي جنسيتي كه برايش كشيده شده، ببيند و باور كند. او يك دختر جوان است، اما حتي اجازه عاشق شدن ندارد. مردان زندگي او، او را به هيچ گرفته و به شعور او توهين ميكنند. «اما» در طول زندگي خود، از تبعيضها و خواسته نشدنها رنج برده است و پدر كه انتظار پسري بهجاي اما را داشته، ناكامي و بغض اين نداري را در بيتوجهي، بيمهري و جفاپيشگي نسبت به «اما» تسكين داده است. «اما» با تمام اين رنجها و موانع با رفتارهاي غلط دوران خود مبارزه ميكند و براي وارث آسياب بودن، شايستگيهاي خود را اثبات ميكند و با بينش و افكار مرد محور زمانه مبارزه ميكند. اما درنهايت جامه زورمند و مسلط موفق ميشود، ريشه باورهاي او را بسوزاند، زيرا با آمدن وارثي مذكر به آسياب، او نفس راحتي ميكشد و رسالت خود را براي تحويل ميراث پدربزرگ به فرزندي مذكر از نسل خود به پايان ميرساند.