,"كتاب حاضر، در جستارهايي به نژادها و اقوام ايراني ميپردازد. فصل اول گذري كوتاه بر مفهوم نژاد و نژادگرايي، پيشينه مفهومسازي و كاربرد آن است. در فصل دوم، پيرامون مفهوم قوم و گروه قومي، تفاوت آن با نژاد و ملت و ساختار و پيشينه قومي و قومگرايي در ايران بحث ميشود. در فصل سوم، مفهوم فراگير ملت و ناسيوناليسم بررسي ميشود و به پيشينه ملت و ناسيوناليسم در جهان و ايران اشاره ميشود. در فصل چهارم جايگاه ملت و ملتگرايي، و كيستي ملي و ملتسازي در ايران از روزگار ساسانيان تا پايان دوره رضاشاه بررسي ميگردد."
در آغاز سده بيستم كمتر از 60 كشور شناخته شده در جهان وجود داشت كه در پايان آن سده، اين تعداد به دويست كشور رسيد. يعني در اين سد سال، شمار كشورهاي جهان 3/5 برابر شد. اما اين دگرگوني، مردم اين كشورهاي نوپديد را حتي گامي هم به بهشت استقلال و رفاه نزديك نكرد. بزرگ ترين دست آورد اين فرايند صرفا زيادتر شدن مرزها، فزوني بهانه براي جنگهاي ملي، داخلي و قومي و سرانجام گسترش بازار اسلحه فروشان بوده است. در اين بازه زماني، شمار كشورهاي صاحب ثروت و قدرت سياسي و نظامي كمابيش ثابت مانده و بر شكاف اقتصادي و اجتماعي ميان مردمان آنها با كشورهاي نوپديد، بسي افزوده شده است. با اين همه، عطش رهبران واقعي يا خود خوانده برخي گروه هاي قومي به ويژه در منطقه خاورميانه، هنوز نه تنها فرو ننشسته كه روز به روز در حال تيزتر شدن است. نويد اين رهبران براي آينده مردم خود نيز نه نان، مسكن، كار و رفاه كه حق تعيين سرنوشت، فدراليسم، خودمختاري، هويت ملي، آزادي و مانند آن است. البته تنها دشمنان مردم با اين آرمان هاي شيرين مخالفت مي كنند، اما فراخوان مردمان ميليوني به چيزي كه نه پشتوانه تاريخي داشته باشد و نه پشتوانه علمي، مي تواند يك ماجراجويي بزرگ باشد، و به فاجعه اي بزرگ تر بيانجامد. دراز پيشنگي كشور ايران چيزي نيست كه بر كسي پوشيده باشد و تاكنون نيز كتابهاي بسياري در اين باره نوشته شده است. اما در اينكه كيستي و سرشت تاريخي مردم اين سرزمين چيست، تاكنون كمتر كتابي نوشته شده است.