,"كتاب حاضر، رماني فارسي است كه در آن بيان ميشود كه گرچه سختيها، درشتيها و خشونتها در ياد ميمانند، ولي هرگز چشمة زندگي از جوشيدن و رود هستي از خروشيدن بازنميمانند. خورشيد در پيشاني چشمه و سينة رود، زندگي را پر شناخت از گذشته و پر اميد به آينده ميكند. داستان دربارة زندگي دختري بهنام «فانوس» است كه دانشجو است و پدرش در حال مرگ است. در داستان ميخوانيم: «هنگاميكه در كنار بستر پدر جنگل بيمارستان پهلوي با درختان تشنه و خاك گرفته در يادش ماند، همانگونه كه مرداد سيودو در قابي ابدي مانده بود»."