رمان حاضر، ماجراي زندگي دختري به نام «مرجان» است. نگارنده در قالب رمان، به نكاتي از سرگرداني و حيراني و واماندگيهاي نسل جوان و درگيريهاي خانوادگي و اجتماعي اشاره كرده است. مرجان، دختري بيست و پنج ساله است كه در سال آخر دانشگاه تحصيل ميكند. بعد از مرگ زودهنگام خواهرش در غربت، او احساس تنهايي و اندوه عميقي ميكند و به دليل شرايط روحي، به خواستگاري «محسن»، پسرخالة تحصيل كرده و شايستة خود جواب رد ميدهد. در تماس تلفني اتّفاقي، مرجان با پسري به نام «سيّدمحمّد» آشنا ميشود. سيّد محمّد بيماري است كه در آستانة مرگ قراردارد. علاقة به وجودآمده بين مرجان و محمّد، به مرگ سيّد و سردرگمي و ناكامي عميق مرجان منجر ميشود.