موضوع رمان حاضر، عاشقانه و قصّة پر فراز و نشيب زندگي دختري به نام «فرزانه» است. «فرزانه» شش ساله بود كه پدرش تصميم ميگيرد سرزمين آباء و اجدادي خود را در شمال رها كند و به دنبال خوشبختي و آينده فرزندانش به تهران بيايد. «فرزانه» از كودكي حمايتهاي پسرعموي خود «فرهاد» كه سه سال از او بزرگتر بود را به ياد ميآورد. اينك «فرزانه» و «فرهاد» هر دو جوان و دانشجوي فني مهندسي هستند. «فرزانه» دانشجوي ممتاز و يكي از زيبارويان دانشگاه است كه خواستگاران فراواني دارد، امّا دل در گرو عشق «فرهاد» كه اينك كنار آنها زندگي ميكند دارد. بعد از گذشت جرياناني «فرزانه» در عشق «فرهاد» شكست ميخورد و هر كدام از آنها در مسير زندگي با كسان ديگري ازدواج ميكنند. بعد از مرگ شوهر «فرزانه»، «فرهاد» كه اكنون همسر و فرزند دارد، سراغ وي رفته و از او ميخواهد همسر دومش شود، امّا «فرزانه» در كنار فرزندانش احساس خوشبختي ميكند و هرگز اجازه نميدهد عشق پاكش نسبت به «فرهاد» با خيانت او به همسرش آلوده شود.