رمان حاضر، داستاني با موضوع فلسفي و روانشناختي است كه علاوه بر روايت يك مثلت عشقي، به موضوعات مختلفي از قبيل: تنهايي انسان، غمها، دوستي، خيانت، خيانت و اصالت ميپردازد. ژنرال سالخورده كه پسر افسر فرماندة گارد است، در يك قصر بسته همراه داية نود و يك سالة خود «نيني» زندگي يكنواختي را ميگذراند. او با دريافت نامهاي متوجّه ميشود كه «كنراد»، دوست مجارستاني وي، بعد از چهل و يك سال دوري، به مهمانخانة «وايت ايگل» آمده است. ژنرال او را به قصر دعوت ميكند. ژنرال و «كزاد» از ده سالگي با هم بزرگ شده و علاقة عميقي نسبت به هم دارند. آنها در جواني هر دو عاشق دختري به نام «كريستينا» شده بودند و در يك مثلت عشقي گرفتار بودند كه با مرگ «كريستينا» اين موضوع براي «كزاد» و ژنرال تمام ميشود. ژنرال در قصر ميماند و «كزاد» آنجا را ترك ميكند. آنها اكنون بعد از چهل و يك سال همانند گذشته با يكديگر به گفتوگو مينشينند و يكديگر را با احترام ديدار ميكنند.