«ايراندخت» دختر يكي از سپاهيان دربار ساساني بود كه پدر خود را در خردسالي از دست داده و با مادر و دايي نيمهعاقل خود زندگي ميكرد. در جواني ايراندخت عاشق «روزبه» پسر «بدخشان» بزرگ شد، اما به زودي خبر مرتد شدن روزبه و احتمال به سياهچال انداختهشدش در شهر پيچيد. روزبه از آيين زرتشتي بيرون آمد و به آيين مزدكي، سپس مسيحي درآمده بود. روزبه از شهر فرار كرد و در مدتي كه روزبه مراحل تكامل دين خود از زرتشتي به مزدكي و مسيحي و سپس مسلماني را طي ميكرد، ايراندخت نيز نزد بدخشان خواندن و نوشتن ميآموخت و قصد داشت وقايع دوران خود را بنويسد تا آيندگان بفهمند كه بر آنها چه گذشته است. شايان ذكر است اين رمان تاريخي نيست و بر اساس تخيل، داستانپردازي شده است.