«آمده بودي براي خداحافظي» داستان زني است به نام «اوين» كه شوهر پاسدارش را نيروهاي كرد در استاديوم اسير كردهاند. وقتي براي مصطفي غذا برده بود، جلوي در استاديوم «شوان»، عشق قديمياش را ميبيند. اوين در جواني عاشق شوان، دوست برادرش بود، اما شوان هيچوقت به او نگفت كه دوستش دارد و يك شب در تاريكي از اوين براي هميشه خداحافظي كرد. اوين بعد از رفتن شوان با «مصطفي» ازدواج كرد و صاحب يك فرزند پسر شد. با ديدن شوان تمام خاطرات سالهاي جواني از ذهنش گذشت و از شوان خواست كه به شوهرش كمك كند. به خانه برگشت، وقتي صبح باز به ديدنشان رفت، جنازة شوان و مصطفي را كنار هم پيدا كرد. كتاب حاضر، حاوي داستانهاي كوتاه فارسي است. آمده بودي براي خداحافظي؛ عشق توي فنجان قهوه؛ پلاك ۳۱؛ حرف تازهاي دربارة عشق؛ مرد و مه؛ بانو و يحيي از جمله عنوانهاي داستانهاي كتاب هستند.