«رها» كه بر اثر تصادف دچار مرگ مغزي شده، در بيمارستان بستري است و برادرش در اين مدت با مطالعه دفتر خاطرات وي، به دلتنگيها و اسرار خواهرش پي ميبرد. رها در خاطرات خود، از دوران دانشجويي و مشكلاتش نوشته و اينكه چرا ناچار به ازدواج با پسرعمويش شده است. پسرعمو بيمار رواني بود كه او را تا سرحد مرگ شكنجه ميكرد و رها پس از جدايي از وي به بيماري اعصاب دچار شد. اما آشنايياش با يك استاد خوشنويسي به نام محمد باعث شد تا بار ديگر اميد را در خويش زنده نمايد. رها اين بار ميكوشد عشقي را كه در دلش جوانه زده زنده نگاه دارد اما درمييابد معشوقش متأهل و به زندگي خانوادگي خود سخت پايبند است. او بار ديگر شكست ميخورد و در كابوسي وحشتناك دست و پا ميزند. دفتر خاطرات به برگ آخر خود ميرسد و رها به هوش نميآيد. مادر اعضاي بدن وي را به افراد بيمار هديه ميكند تا دخترش به زندگي خود در بدن ديگران ادامه بدهد.