كتاب حاضر، داستاني است كه از زبان دختر جواني كه منشي يك مطب است، روايت ميشود. نويسنده داستان را با پرداخت مناسب شخصيتها و توصيف عميقترين احساسات و افكار آنها و همچنين با بيان دقيق جزئيات صحنهها نگاشته تا خواننده را از ابتدا تا انتهاي كتاب با خود همراه سازد. در داستان ميخوانيم: «با باز شدن در، نگاهم بالا رفت و با لبخند كمرنگي خطاب به خانم ميانسالي كه از اتاق دكتر «يغما» بيرون آمد، خداحافظ كوتاهي گفتم و بعد از آن رو به مردي كه روبرويم نشسته بود، گفتم كه نوبت شماست، بفرماييد».