وقتي آموزگاري پير وارد كلاس شد، دانشآموزي كه در ميان ميز و نيمكتهاي خالي به تنهايي خوابيده بود به احترام او برخاست، معلم از روي دفتر حضور و غياب اسامي شاگردان را خواند. تنها شاگرد كلاس «علي براتياني» بود. در حياط مدرسه هيچ شاگردي نبود، هيچ صدايي از مدرسه نميآمد، آموزگار پير هرچه ميگفت، علي براتياني مينوشت، اما سرانجام او نيز خسته شد و به خوابي ژرف فرو رفت. آموزگار از صداي خروپف آرام علي كه فضاي ساكت كلاس را به نحو تكاندهندهاي وهمآميز كرده بود وحشت كرد، در را گشود و با شتاب خود را به حياط مدرسه رساند. مستخدمه در چهرة آموزگار پير نگاه كرد و گفت كه امروز جمعه است و علي براتياني دو هفتة پيش فوت كرده است. اين كتاب مجموعه داستانهايي با اين عناوين است: وضعيت باغ اناري؛ پاسگاه؛ شور زندگي؛ كودكان ابري؛ زن سورچي؛ عاشقانه؛ كوكبه؛ حياط خلوت و آخرين شعر است.