در پژوهش حاضر سعي بر آن است تا نخست، اصول فلسفة روشن انديشي آن گونه که «ارنست کاسيرر» بيان کرده، بررسي شود. سپس، با توجه به اصول فلسفة روشنانديشي، مباني فلسفة مشاي اسلامي با استناد به آثار نمايندگان آن، يعني «ابن سينا»، «ابن طفيل» و «ابن رشد»، مورد پژوهش قرار گيرد و در پايان، به مقايسة اصول فلسفة مشاي اسلامي و فلسفة روشنانديشي پرداخته شود. بدين ترتيب با نگاهي گذرا به مباني اين دو فلسفه آشکار ميشود که: فلسفة روشنانديشي با توجه به بستر تاريخي خود به وجه تاريخي و ارتباطي دين معطوف شده است حال آنکه، چنين نگاهي چندان در فلسفة مشا، به بحث گرفته نشده است. از سويي، فلسفة روشنانديشي نوعي نگاه کمّي به عالم دارد، حال آنکه اين نگاه در فلسفة مشا ديده نميشود.