در داستان كوتاه «بالاي سرآبها»، راوي كه يكي از رزمندگان جنگ تحميلي است. چگونگي فرو رفتن خود در گل و لاي منطقة سرآبها و قطع شدن پاي راستش، سپس چگونگي به شهادت رسيدنش را شرح ميدهد. در بخشي از داستان ميخوانيد: «نگاه ميكنم به پوتيني كه به دستهايم قفل شده است. پرتش ميكنم همان طرفي كه حس كردهام، پوتين پيشانيام را پيدا كرده است. از پشت توي گلها فرو ميروم. ميان آنهمه دود و گذر سرگردان خمپارهها نگاهم رو به آسمان، رد شدن يك دسته مرغ مهاجر را دنبال ميكند.» در اين كتابچه، هفت داستان كوتاه از نگارنده گردآمده كه «بالاي سرآبها» كه با عنوان كتاب نيز يكسان است، يكي از آنهاست. اين كتاب دومين شماره از مجموعة كتابهاي «روايت ديگر» است.