رحمان پسربچة 13 سالهاي است كه جز مادربزرگش كسي را ندارد. اما دشمن مادربزرگ را به اسيری برده است. رحمان جاي مادربزرگ را پيدا ميكند. او آشنا به منطقة جنگي است، خودش در منطقه حضور دارد و ميجنگد، به كمك يكي از دوستانش به طرف مرز حركت ميكند. اما منطقه در دست دشمن است و سربازهايش همهجا هستند. با همه اينها رحمان به دنبال مادربزرگ ميرود، با ماجراهاي زيادي روبهرو ميشود، در نيزارها گم ميشود، جاسوسهاي دشمن او را ميبينند و تعقيباش ميكنند، اما عاقبت او مادربزرگش را پيدا ميكند. داستان حاضر نخستين شماره از مجموعة «روايت ديگر» است.