امير، پسر سليمان براي ديدار عموسليم راهي خانة آنها ميشود. همسر اول عمويش، شكوه خانم صاحب دو دختر است، آنها در شهر زندگي ميكنند. همسر دوم او، دو فرزند از شوهر مرحومش به نامهاي پويه و پويا دارد و پسر جديد آنها پوريا است. آنها نيز در ويلايي خارج از شهر زندگي ميكنند. امير پنج سال پيش، مدتي در خانة عمويش زندگي كرده بود و پويه براي او همصحبتي عالي به حساب ميآمد. اما بعد از پنج سال، پويه با رفتارهاي عجيب و غريب، او را به شگفتي ميآورد. او در حادثهاي قدرت تكلم خود را از دست داده و چون مادهشيري خشمگين و وحشي شده، گوشة عزلت گزيده است و به كسي اجازة ورود به حريمش را نميدهد. امير در پي كشف حادثهاي كه منجر به تغيير روية زندگي پويه شده است برميآيد و اسراري بر او فاش ميشود كه در اين رمان به تصوير كشيده شده است.