لوپرنس نويسندهاي شكستخورده است كه از مجلات بازاري پاريس امرار معاش ميكند. تمام انتشاراتيها و خوانندگان بااعتبارش به دليلي اسرارآميز از او نفرت دارند. نوشتههاي او بدون استثنا رد ميشوند. او ميانسال و مجرد و به شيوة خودش خويشتندار است. در سال 1940 فرانسه تسليم ميشود و او به مشاركت در جبهة مقاومت ميپردازد و نزد نويسندگاني كه پيش از تسليم كشور توجهي به او نداشتند، مشهور ميشود و از بوتة فراموشي بيرون ميآيد. لوپرنس در آوريل 1943 كارش را از دست ميدهد و تحت تعقيب پليس و خبرچينها قرار ميگيرد و بانوي داستاننويس جواني او را پناه ميدهد. بالاخره لوپرنس خاضع و مشمئزكننده از جنگ جان سالم به در ميبرد و در سال 1946 به خلوت دهي كوچك در پيكاردي پناه ميبرد. در اين كتاب داستانهاي ديگري با عنوانهاي سنسيني، هنري سيمون لوپرنس، انريكه مارتين، ماجرايي ادبي، تماس تلفني، آخرين غروب زمين، دندانپزشك و... به نگارش درآمده است.