نيك، زماني كه هنوز كودكي بيش نبود، در يكي از درياچههاي سوپريور در آمريكا زندگي ميكرد. نيك، پدرش و عموجورج با قايق به سمت اردوگاه سرخپوستان در حركت بودند. آنها ميخواستند به كمك زني سرخپوست بروند و او را سزارين كنند. داخل كلبه، زن سرخپوست با فريادي زجرآور، به همراه دكتر حضور داشت. عمو جورج و سه مرد سرخپوست زن را محكم گرفته بودند و دكتر عمل جراحي را انجام ميداد و پورنيك كمك ميكرد و نيك شاهد بود. هنگامي كه بچه بعد از يك عمل طولاني به دنيا آمدن اطرافيان سراغ پدر بچه را گرفتند. پدر تحمل نداشت و زير پتو گردن خود را گوش تا گوش بريده و خودكشي كرده بود. بعد از اين عمل دوباره با قايق، روي درياچه حركت كردند.